آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

مثل عشق، اصل عشق

روز دوم

 امروز دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم هرکی اسمتو میاره میزنم زیر گریه. وقتی اومدم خونه خواب بودی، وقتی بیدار شدی دیگه نگام نمیکردی، انگار باهام قهری ولی بدون که برای منم خیلی سخته جدایی از دستای گرم و کوچولوی تو و اون پشت کله کم موت وقتی دیروز بلوز طوسیتو پوشیده بودی و با میمونت بازی میکردی یه لحظه ام از جلوی چشام دور نمیشه، اون جیغا و شیطونیات. دیروز انگار فکر می کردی تموم شده و من پیشتم. اما امروز مثل اینکه یه جورایی فهمیدی قضیه از چه قراره. شبا تا صبح نمیخوابم. دلم می خواد از زمانی که پیشتم حد اکثر استفاده رو ببرم، تو بغلم باشی و وقتی خوابی ببوسمت و نگات کنم.
9 اسفند 1389

اولین روز بی تو بودن

 خوشگل مامان شاید امروز بدترین روز زندگیم بود، صبح که می رفتم مثل فرشته ها خواب بودی. بوسیدمت و گفتم مادر رو اذیت نکنی عزیزم و ازت جدا  شدم. تو اداره از بس کار ریختن سرم که وقت ناهار خوردن نداشتم، وقتی اومدم خونه به پهلو دراز شکیده بودی و اواز میخوندی و با میمونت بازی میکردی، من پشت کله قشنگ و کم موتو میدیدم وقتی صدات کردم برگشتی نگام کردی و چقدر ذوق کردی. صورتمو میخوردی و با جیغ باهام حرف میزدی و منم اشک میریختم، چقدر دوست دارم عزیزم ...
8 اسفند 1389

گل من در روز ۶ماهگی

این روز ۶ ماهگیته ، من از فردا باید برم سر کار و دلم برای گذشتن هر ۱ ثانیه آتیش می گیره، تو هم که نامردی نمیکنی و تا میتونی خودتو شیرین می کنی عزیزدلم  ...
6 اسفند 1389